آدرینآدرین، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

آدرین , پسر باهوش و هنرمند مامان

Your First Christmass

عزیزترینم دوروز پیش اولین کریسمس را با هم جشن گرفتیم درحت خریدیم و سانتا هم برای تو هدیه آورد تو از اون بک ماشین خاک بردار خواسته بودی و همونیو کخ خواسته بودی با همون رنگ هدیه گرفتی البته از من و مامانا و خاله گلایل هم یک سری کادو گرفتی که خیلی خیلی بابتشون خوشحالی کردی . امیدوارم که همیشه بتونم اون دل مهربونتو شاد کنم عشقم . .   ...
6 دی 1392

پسری سه ساله شد

عسلی مامان بالاخره سه ساله شدی . چون تولدت وسط هفته بود یک تولد کوچولو داشتیم که فقط خودامون بودیم   اما کلی کادو گرفتی عشقم..... کیکت باب  اسفنجی بود و خیلی دوست داشتی ...من مامانا بابا خاله گلایل و دایی مازیار دوست خاله گلایل هم تولدت بودیم... امیدوارم که 100 سال با شادی زندگی کنی   ...
15 آذر 1392

فشم با بابا دایا و عمو مازی

سلام عشق من  آخر هفته پیش مثل بیشتر آخر هفته ها رفتیم خونه بابا داریوش عمو مازیار از کیش اومده بود و ما و بابا دایا و عمه ناهید اینها همگی با هم  رفتیم فشم رستوران پارمیس و به تو خیلی خوش گذشت چون تو عاشق دورهم بودن و  رستوران رفتنی چند ساعتی همه با هم اونجا بودیم و بعد برگشتیم . ولی چون معلوم نیست دفعه دیگه که عموت باز وقت کنه بیاد که همگی دور هم جمع شیم رفت تا بعدها......   ...
29 مهر 1392

آدرین در باغ وحش

سلام جیگرم 5 شنبه  پیش من و تو و بابایی 3 تایی با هم رفتیم باغ وحش ارم به شما که خیلی خوش گذشت و دایم میگی که دوباره بریم بعد از اونجا هم رفتیم خونه بابا داریوش و عمو آرش پسر عمه ناهیدم اونجا بود کلا کلی کیف کردی و لذت بردی امیدوارم که همیشه تو زندگیت خوشحال باشی و ما بتونیم هر چی که میخواهی رو برات فراهم کنیم .   راستی اونجا یک عکاسی بود که عکسهای بانمک مینداخت و تو هم رفتی و یک عکس انداختی با لباس کابوی خیلی خیلی بانمک بود عسلم . میدونی که عاشقتم ...... ...
9 مهر 1392

مهد کودک!

 سلام عشقم   تقریبا یک ماهه که صبح بابایی میره سر یک کار جدید و کسی نیست که از تو مراقبت کنه چند روز خونه مامانا اینها موندیم ولی قرار شر که از اول  مرداد بری مهد کودک من که خیلی نگران بودم که خوشت نیاد بابت همین روز اول را فقط دوساعت بردمت . اونجا یک استخر توپ داشت و وقتی اومدم دنبالت میخواستی بازم بازی کنی و رفته بودی اون تو قایم شده بودی. دیروز اولین روزی بود که 7 صبح بیدارت کردم و با هم رفتیم تو رو گذاشتم مهد و خودم رفتم سر کار تا ظهر دل تو دلم نبود اما ظهر که اومدم اینقدر خوشحال بودی که حتی میخواستی بیشت بمونیم ... راستی چون تو پسر باهوشی هستی تو رو با بچه های بزرگتر 1387-1388 فرستادن سر کلاس و تو ...
3 مرداد 1392

عکس دونفره ما!!!

پسر گلم سلام طبق معمول 2  سال گذشته که برده بودمت آتلیه و ازت عکس پرسنلی گرفته بودم امسال هم باز با هم رفتیم عکاسی و چند تا عکس گرفتیم  و قرار است که دوباره آخر هفته هم با بابایی بریم که با اون هم عکس بگیریم ... فعلا این عکسها رو برات میگذارم تا بعد.... میدونی که از همه دنیا بیشتر دوست دارم عسلم ..... برای اولین بار تو این سایت منم تو عکسات هستم!!! ...
28 خرداد 1392

آدرین در شمال !

عزیز دلم تعطیلات خرداد شد و امسال من و تو مامانا و ریتا و عمه فریده اومدیم خونه عمو فرزاد قرار بود بابایی ه مبیاد اما بدقولی کرد و نیومد اینجا یه هاپویی بزرگ بود به اسم لاکی که تو   باهاش کلی رفیق شدی و حتی امروز روش هم نشستی .... بعدش امروز همه با هم رفتیم دریا و به شما خیلی خیلی خوش گذشت هم آب بازی کردی و هم شنا الانم چند تا از عکسای خوشگل امروز رو برات میذارم که کیفشو ببری بعدا که بزرگ شدی.....     ...
16 خرداد 1392

اسباب بازی های جدید آدرین !!!

سلام عسلی مامان هفته پیش ما ر فتیم خونه بابا داریوش عید دیدنی چون بابایی اول عید رو رفته بود شما و وقتی تو عیدی گرفتی چون مامانا و خاله گلایل گفتن که بهتره با پولها برات اسباب بازی بخرم من هم تصمیم گرفتم که همین کار رو بکنم و رفتم شهر کتاب و برات چند تا کتاب و دو تا از اسباب بازی های شرکت wow رو خریدم و وقتی اومدم خونه با استقبال گرم جنابعالی مواجه شدم و تصمیم گرفتم که برم و با بقیه عیدی هات هم از همون اسباب بازی ها بخرم . اولا چون تنوع دارن و خراب نمیشن دوما اینکه تو تا صبح خوابت نبرد و میخواستی بری بازی کنی و این اولین بار بود که به یک چیز اینطوری علاقه نشون دادی با وجود این همه اسباب بازی که داری و این برای من خیلی جالب بود .  ...
21 فروردين 1392

To My SON

My Son To My Son,I Love You so,You are so special,O hope you know . With every day , that passes by,you're more the twinkle ,in my eye. So loving ,so giving,a heart of gold,always my baby ,even when I'm Old. Your love shines through, for all to see,I feel so proud, you are a part of me. ...
3 فروردين 1392

آغاز سال1392(عزیز مامان عیدت مبارک)

  این چند وقته مامان خیلی درگیر بود اول که یک مدت کلاس داشتم بعدشم چون شما حرف افتاده بودی کلا وقت ندارم که بیام آنلاین خیلی و سایتتو آپدیت کنم - الان میتونم بگم کامل حرف میزنی  یک توپ دارم قلقلیه و اتل متل رو هم بلدی خیلی با نمک و باهوش دی و کلی کیف میده باهات بازی کردن - لگو بازی خیلی دوست داری و کارتون هم میبینی ..    شب چهارشنبه سوری من برات یک عالمه ترقه و فشفشه خریده بودم با یک آبشار و یک بالن آرزو ها که هوا کردی و کلی بهت خوش گذشت .... هفته پیش مامان ملی رفت پیش فرشته ها بابت همین ما عید نداریم اما مامانا برای اینکه تو هنوز خیلی کوچیکی هفت سین داشت و ما موقع سال تحویل پیش اونها بودیم الب...
2 فروردين 1392